مجالس بودن. هم نشین بودن: با بدان صحبت مدار و بصحبت نیکان نیز قناعت مکن. (ابوسعید ابوالخیر). امیر بغداد که با امیر ماضی صحبت داشت و مکاتبت و مراسلت نمود از امیر ازین حدیث بیازرد. (تاریخ بیهقی ص 438). جز که با درخورد خود صحبت ندارند از بنه بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند. ناصرخسرو. خردمند با اهل دنیا برغبت نه صحبت نه کارو نه یاوار دارد. ناصرخسرو. نقلست که هر که با او صحبت خواستی داشت شرط کردی، گفتی اول من خدمت کنم. (تذکره الاولیاء). من و دوستی چون دو مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق غیبت افتاد. (گلستان). صبر چون پروانه باید کردنت در داغ عشق ای که صحبت با کسی داری نه در مقدار خویش. سعدی. اگر کنج خلوت گزیند کسی که پروای صحبت ندارد بسی. سعدی. نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود. حافظ
مجالس بودن. هم نشین بودن: با بدان صحبت مدار و بصحبت نیکان نیز قناعت مکن. (ابوسعید ابوالخیر). امیر بغداد که با امیر ماضی صحبت داشت و مکاتبت و مراسلت نمود از امیر ازین حدیث بیازرد. (تاریخ بیهقی ص 438). جز که با درخورد خود صحبت ندارند از بنه بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند. ناصرخسرو. خردمند با اهل دنیا برغبت نه صحبت نه کارو نه یاوار دارد. ناصرخسرو. نقلست که هر که با او صحبت خواستی داشت شرط کردی، گفتی اول من خدمت کنم. (تذکره الاولیاء). من و دوستی چون دو مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق غیبت افتاد. (گلستان). صبر چون پروانه باید کردنت در داغ عشق ای که صحبت با کسی داری نه در مقدار خویش. سعدی. اگر کنج خلوت گزیند کسی که پروای صحبت ندارد بسی. سعدی. نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود. حافظ
پاس داشتن. حفاظت کردن. کشیک کشیدن: و بر هر دربندی هزار مرد نوبت است که هر شبی نوبت دارندو تا سال دیگر نوبت بدین می نرسد که یک نوبت داشته باشد. (ترجمه طبری بلعمی)، فرصت یافتن.نوبت یافتن. موقع و مجال به دست آوردن: چو نوبت داشت در خدمت نمودن برون زد نوبتی در دل ربودن. نظامی. ، حفظالغیب کردن. (یادداشت مؤلف). نوبت نگه داشتن. نوبت نیکو داشتن: و درباب ما برادران به قسمت ولایت سخن رفت چندان نوبت داشت و در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست. (تاریخ بیهقی ص 82). چون عبدوس (که مأمور بازگرداندن آلتونتاش بود) بدو رسید وی جواب داد که بنده... برفت و زشتی دارد بازگشتن... و عبدوس را حقی نیکو بگزارد تا نوبت دارد و عذر بازنماید. (تاریخ بیهقی). - نوبت چیزی داشتن، حق او را برای انجام کاری رعایت کردن. مجال و نوبۀ او را رعایت کردن: ناگزران دل است نوبت غم داشتن جبهت آمال را داغ عدم داشتن. خاقانی
پاس داشتن. حفاظت کردن. کشیک کشیدن: و بر هر دربندی هزار مرد نوبت است که هر شبی نوبت دارندو تا سال دیگر نوبت بدین می نرسد که یک نوبت داشته باشد. (ترجمه طبری بلعمی)، فرصت یافتن.نوبت یافتن. موقع و مجال به دست آوردن: چو نوبت داشت در خدمت نمودن برون زد نوبتی در دل ربودن. نظامی. ، حفظالغیب کردن. (یادداشت مؤلف). نوبت نگه داشتن. نوبت نیکو داشتن: و درباب ما برادران به قسمت ولایت سخن رفت چندان نوبت داشت و در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست. (تاریخ بیهقی ص 82). چون عبدوس (که مأمور بازگرداندن آلتونتاش بود) بدو رسید وی جواب داد که بنده... برفت و زشتی دارد بازگشتن... و عبدوس را حقی نیکو بگزارد تا نوبت دارد و عذر بازنماید. (تاریخ بیهقی). - نوبت چیزی داشتن، حق او را برای انجام کاری رعایت کردن. مجال و نوبۀ او را رعایت کردن: ناگزران دل است نوبت غم داشتن جبهت آمال را داغ عدم داشتن. خاقانی
صابر بودن. شکیبا بودن: برین زمان و برآن ناکسان که دارد صبر مگر کسی که ز روی و حجر جگر دارد. ناصرخسرو. بیش ازاین صبر ندارم که تو هر دم بر قومی بنشینی و مرا بر سر آ تش بنشانی. سعدی. من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم کسی دگر نتوانم که بر توبگزینم. سعدی. که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایست. (بوستان). یکی گفتش ای شوخ دیوانه رنگ عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ. (بوستان). وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد به هیچ. سعدی
صابر بودن. شکیبا بودن: برین زمان و برآن ناکسان که دارد صبر مگر کسی که ز روی و حجر جگر دارد. ناصرخسرو. بیش ازاین صبر ندارم که تو هر دم بر قومی بنشینی و مرا بر سر آ تش بنشانی. سعدی. من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم کسی دگر نتوانم که بر توبگزینم. سعدی. که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایست. (بوستان). یکی گفتش ای شوخ دیوانه رنگ عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ. (بوستان). وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد به هیچ. سعدی
دوست داشتن. مهر داشتن. دوستی داشتن. محب بودن: محبت با کسی دارم کزو با خود نمی آیم چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد. سعدی. با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد. (سعدی)
دوست داشتن. مهر داشتن. دوستی داشتن. محب بودن: محبت با کسی دارم کزو با خود نمی آیم چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد. سعدی. با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد. (سعدی)
منتسب بودن. منسوب بودن: بتی کو نسبت از نوشاد دارد دلم هر ساعتی نوشاد دارد. امیرمعزی. ، نسب داشتن: همچو گرگان ربودنت پیشه است نسبتی داری از کلاب و ذئاب. ناصرخسرو. ، ربط داشتن. مربوط بودن: گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت تو در میان گلها چون گل میان خاری. سعدی. نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زرّاقی. سعدی. رخسار او چه نسبت باآفتاب دارد. صائب (از آنندراج). ، متناسب بودن. (یادداشت مؤلف)
منتسب بودن. منسوب بودن: بتی کو نسبت از نوشاد دارد دلم هر ساعتی نوشاد دارد. امیرمعزی. ، نسب داشتن: همچو گرگان ربودنت پیشه است نسبتی داری از کلاب و ذئاب. ناصرخسرو. ، ربط داشتن. مربوط بودن: گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت تو در میان گلها چون گل میان خاری. سعدی. نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زرّاقی. سعدی. رخسار او چه نسبت باآفتاب دارد. صائب (از آنندراج). ، متناسب بودن. (یادداشت مؤلف)